black flower(p,286)

black flower(p,286)

تهیون قطره ای اشک از گوشه ی چشمش چکید‌.

تهیون: بهم قول بده تهیونگ... قول بده دوستش داشته باشی و ازش مراقبت کنی.

تهیونگ نفسش رو به بیرون فوت کرد و به ناچار سرش رو بالا پایین کرد.

تهیونگ: باشه قول میدم.....

گفت و کمی خیال تهیون رو راحت تر کرد.

مرد یه قدم دیگه بهشون نزدیک شد.

مرد: فکر کردی این پسر قراره زنده بمونه که ازش همچین خواسته ای داری؟ نهایتش چند روز یا چند ساعت دیگه میاد پیش تو.

با نیشخند گفت و ته دل تهیونگ خالی شد.

لعنتی..

اون نمی خواست به همین زودی بمیره و یا حتی شاهد مرگ دوست دختر سابقش که کنارش ایستاده بود و از ترس به خودش می لرزید باشه.

مرد انگشتای دستش رو با دستش فشرد و با صدای ترق و تروقشون تهیونگ رو بیشتر از قبل ترسوند.

مرد با یه لبخند بزرگ روی لبش بیشتر از قبل بهشون نزدیک شد.

مرد: آماده ای؟

از تهیون که رنگش مثل گچ شده بود پرسید و تهیونگ بدون اینکه متوجه باشه دستشو دراز کرد و دست دوست دختر سابقش رو تو دستش گرفت و یه فشار اطمینان بخش داد.

تهیون: من نمیخوام بمیرم.....

تهیون زیر لب زمزمه کرد و تهیونگ لباشو روی هم فشار داد.

تهیونگ: تهیون خیلی بهش آسیب زده بود.🧠
دیدگاه ها (۲۹)

من صفر😂🤌🏻..

ناشناس

black flower(p,285)

black flower(p,284)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط